1- محجوریت زن فرنگی تا قرن نوزدهم
2- چرا اروپا به طور ناگهانی به زنان استقلال مالی داد؟
3- قرآن و استقلال اقتصادی زن
4- انواع نفقه
5- آیا زن امروز مهرو نفقه نمی خواهد؟
6- فلسفه تبلیغ علیه زن
7- دولت به جای شوهر
8- آیا اعلامیه جهانی حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
1- محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدنى ایران تالیف دکتر شایگان،صفحه 362 چنین نوشته شده:
«استقلالى که زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است،در حقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندى پیش هم در حقوق غالب کشورها وجود نداشته;یعنى زن مثل صغیر و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است.در انگلستان که سابقا شخصیت زن کاملا در شخصیتشوهر محو بود دو قانون،یکى در سال 1870 و دیگرى در سال 1882 میلادى به اسم قانون مالکیت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ایتالیا قانون1919 میلادى زن را از شمار محجورین خارج کرد.در قانون مدنى آلمان(1900 میلادى)و در قانون مدنى سویس(1907 میلادى)زن مثل شوهر خود اهلیت دارد.
ولى زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است،گو که قانون 18 فوریه 1938 در فرانسه در حدودى حجر زن شوهردار را تعدیل کرده است.»
چنانکه ملاحظه مىفرمایید هنوز یک قرن نمىگذرد از وقتى که اولین قانون استقلال مالى زن در مقابل شوهر(1882 در انگلستان)در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریتشد.
2- چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟
حالا چطور شد که در یک قرن چنین حادثه مهمى رخ داد؟آیا احساسات انسانى مردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن کار خود پى بردند؟
پاسخ این پرسش را از ویل دورانتبشنوید.وى در لذات فلسفه صفحه 158 بحثى تحت عنوان«علل»باز کرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادى زن را در اروپا شرح مىدهد.
متاسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناکى برمىخوریم.معلوم مىشود زن اروپایى براى آزادى و حق مالکیتخود،از ماشین باید تشکر کند نه از آدم،و در مقابل چرخهاى عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپایى.آزمندى و حرص صاحبان کارخانه بود که براى اینکه سود بیشترى ببرند و مزد کمترى بدهند قانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند.
ویل دورانت مىگوید:
«این واژگونى سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه تعلیل کنیم؟علت عمومى این تغییر،فراوانى و تعدد ماشین آلات است.«آزادى» زن از عوارض انقلاب صنعتى است...
یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنان مىخواست که زنان و کودکان خود را به کارخانهها بفرستند.کارفرمایان باید در اندیشه سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حکومتها آشفته سازند.کسانى که ناآگاه بر«خانه براندازى»توطئه کردند کارخانهداران وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند.
نخستین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود.به موجب این قانون، زنان بریتانیاى کبیر از آن پس از امتیاز بىسابقهاى برخوردار مىشدند و آن اینکه پولى را که به دست مىآوردند حق داشتند براى خود نگه دارند.این قانون اخلاقى عالى و مسیحى را کارخانهداران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانهها بکشانند.از آن سال تا به امسال سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بندگى و جان کندن در خانه رهانیده،گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرده است.»
چنانکه ملاحظه مىفرمایید سرمایهداران و کارخانهداران انگلستان بودند که به خاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند.
3- قرآن و استقلال اقتصادى زن
اسلام در هزار و چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن(1)مردان را از آنچه کسب مىکنند و به دست مىآورند بهرهاى است و زنان را از آنچه کسب مىکنند و به دست مىآورند بهرهاى است.
قرآن مجید در آیه کریمه همان طورى که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذى حق دانست،زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذى حق شمرد.
در آیه دیگر فرمود: للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون(2)یعنى مردان را از مالى که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقى مىگذارند بهرهاى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقى مىگذارند بهرهاى است.
این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد.ارث بردن یا نبردن زن تاریخچه مفصلى دارد که به خواستخدا بعدا ذکر خواهیم کرد.عرب جاهلیتحاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن کریم این حق را براى زن تثبیت کرد.
یک مقایسه :
پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادى داد،با این تفاوت:
اولا انگیزهاى که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبههاى انسانى و عدالت دوستى و الهى اسلام نبوده.در آنجا مطالبى از قبیل مطامع کارخانهداران انگلستان وجود نداشت که به خاطر پر کردن شکم خود این قانون را گذراندند،بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیتشناختیم و حقوق زن و مرد را مساوى دانستیم.
ثانیا اسلام به زن استقلال اقتصادى داد،اما به قول ویل دورانتخانه براندازى نکرد،اساس خانوادهها را متزلزل نکرد،زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد.اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعى به وجود آورد،اما آرام و بىضرر و بىخطر.
ثالثا آنچه دنیاى غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را از بندگى و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد;یعنى اروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز کرد و غل و زنجیر دیگرى که کمتر از اولى نبود به دست و پاى او بست.اما اسلام زن را از بندگى و بردگى مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به تامین بودجه اجتماع خانوادگى،هر نوع اجبار و الزامى را از دوش زن براى تامین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عین اینکه حق دارد طبق غریزه انسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد، طورى نیست که جبر زندگى،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى راکه همیشه با اطمینان خاطر باید همراه[وى]باشد-از او بگیرد.
اما چه باید کرد;چشمها و گوشهاى برخى نویسندگان ما بستهتر از آن است که در باره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند.
انتقاد و پاسخ :
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه37مىنویسند:
«قانون مدنى ما از یک سو مرد را وا مىدارد که به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه، خوراک و مسکن وى را آماده کند.همچنانکه مالک اسب و استر باید براى آنان خوراک و مسکن فراهم آورد،مالک زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس او بگذارد.ولى از سوى دیگر معلوم نیست چرا ماده 1110 قانون مدنى مقرر مىدارد که در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنکه در هنگام مرگ شوهر،زن به ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و مىخواهد به محض از دست دادن مالک خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممکن استبگویید:شما که دم از آزادى مىزنید و مىخواهید در همه جا با مرد یکسان باشید، چرا در اینجا مىخواهید باز هم زن بنده و جیرهخوار مرد باشد و چشم داشته باشد که پس از وى نیز این بندگى و جیرهخوارى ادامه یابد؟ما در پاسخ مىگوییم:مطابق همان فلسفه بردگى زن که طرح این قانون مدنى بر پایه آن ریخته شده است،خوب بود که به قول سعدى «مالکان تحریر»پس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر مىداشتند و قانون هم این موضوع را رعایت مىکرد.»ما از این نویسنده مىپرسیم که از کجاى قانون مدنى و از کجاى قانون اسلام(یا به قول شما فلسفه بردگى زن)شما استنباط کردید که مرد مالک زن است و علت نفقه دادن مرد مملوک بودن زن است؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خود بگوید این کاسه آب را به من بده؟این چطور مالکى است که مملوکش هر کارى بکند به خودش تعلق دارد نه به مالک؟این چطور ملکى است که مملوکش در کوچکترین قدمى که براى او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بکند؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودش تحمیل کند که بچهاى را که در خانه مالک خود زاییده است مجانا شیر دهد؟
ثانیا مگر هر کس نفقه خور کسى بود مملوک اوست؟از نظر اسلام و هر قانون دیگرى فرزندان،واجب النفقه پدر یا پدر و مادرند.آیا این دلیل است که همه قوانین جهان فرزندان را مملوک پدران مىدانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشند واجب النفقه فرزند مىباشند بدون اینکه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد.پس آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوک فرزندان خود شناخته است؟
ثالثا از همه عجیبتر این است که مىگویند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیست در صورتى که زن در این وقت که شوهر خود را از دست مىدهد بیشتر به پول شوهر احتیاج دارد؟
مثل این است که این نویسنده گرامى در اروپاى صد سال پیش زندگى مىکند. ملاک نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست.اگر از نظر اسلام زن در مدتى که با شوهر خود زندگى مىکند حق مالکیت نمىداشت،این مطلب درستبود که بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل مىشود.ولى[با توجه به]قانونى که به زن حق مالکیت داده است و زنان به واسطه تامین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خود را حفظ مىکنند،چه لزومى دارد که پس از بهم خوردن آشیانه زندگى با هم تا مدتى نفقه بگیرند؟نفقه حق زینتبخشیدن به آشیانه مرد است.پس از خرابى آشیانه لزومى ندارد که این حق براى زن ادامه پیدا کند.
4- انواع نفقه :
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
زن فرضا میلیونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد کمى داشته باشد، باز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین کند. فرق دیگرى که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زیر بار وظیفه شانه خالى کند و نفقه ندهد گناهکار است اما تخلف وظیفه به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا درنمىآید یعنى جنبه حقوقى ندارد.ولى در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى کند،زن حق دارد به صورت یک امر حقوقى اقامه دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد.ملاک این نوع از نفقه چیست؟ان شاء الله در مقاله آینده درباره آن بحثخواهیم کرد.
5- آیا زن امروز مهر و نفقه نمىخواهد؟
گفتیم از نظر اسلام تامین بودجه کانون خانوادگى،از آن جمله مخارج شخصى زن به عهده مرد است.زن از این نظر مسؤولیتى ندارد.زن فرضا داراى ثروت هنگفتى بوده و چندین برابر شوهر دارایى داشته باشد،ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در این بودجه،چه از لحاظ پولى که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کارى که بخواهد صرف کند،اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اینکه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است، مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهرهبردارى از نیرو و کار زن ندارد;نمىتواند او را استثمار کند.نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصى بر عهده فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام مىدهد هیچ گونه حقى از نظر استخدام پدر و مادر پیدا نمىکند.
اسلام به شکل بىسابقهاى جانب زن را در مسائل مالى و اقتصادى رعایت کرده است. از طرفى به زن استقلال و آزادى کامل اقتصادى داده و دست مرد را از مال و کار او کوتاه کرده و حق قیمومت در معاملات زن را-که در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایجبود-از مرد گرفته است،و از طرف دیگر با برداشتن مسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براى دویدن به دنبال پول معاف کرده است.
غرب پرستان آنگاه که مىخواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد کنند، چارهاى ندارند از اینکه به یک دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها مىگویند:فلسفه نفقه این است که مرد خود را مالک زن مىداند و او را به خدمتخود مىگمارد.همان طورى که مالک حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوک خود را بپردازد تا آن حیوانات بتوانند به او سوارى بدهند و برایش بارکشى کنند،قانون نفقه هم براى همین منظور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب کرده است.
اگر کسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد که اسلام بیش از حد لازم زن را نوازش کرده و مرد را زیر بار کشیده و او را به صورت خدمتکار بىمزد و اجرى براى زن درآورده است،بهتر مىتواند به ایراد خود آب و رنگ و سر و صورتى بدهد تا اینکه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد.
حقیقت این است که اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن قانونى وضع کند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانین خود سعادت مرد و زن و فرزندانى که باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت جامعه بشریت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها و جامعه بشریت را به سعادت،در این مىبیند که قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع و احوالى که به دست توانا و مدبر خلقتبه وجود آمده نادیده گرفته نشود.
همچنانکه مکرر گفتهایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت کرده است که مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بىنیازى باشد.اسلام مرد را به صورت خریدار و زن را به صورت صاحب کالا مىشناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگى مشترک زن و مرد،این مرد است که باید خود را به عنوان بهرهگیر بشناسد و هزینه این کار را تحمل کند.زن و مرد نباید فراموش کنند که در مساله عشق،از نظر طبیعت دو نقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامى پایدار و مستحکم و لذت بخش است که زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند.
علت دیگر که براى لزوم نفقه زن بر مرد در کار است این است که مسؤولیت و رنج و زحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعتبه عهده زن گذاشته شده است.آنچه در این کار از نظر طبیعى به عهده مرد استیک عمل لذت بخش آنى بیش نیست.این زن است که باید این بیمارى ماهانه را(در غیر ایام کودکى و پیرى)تحمل کند،سنگینى دوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد،سختى زایمان و عوارض آن را تحمل نماید،کودک را شیر بدهد و پرستارى کند.
اینها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن مىکاهد،توانایى او را در کار و کسب کاهش مىدهد.اینهاست که اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تامین بودجه زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد،زن وضع رقتبارى پیدا خواهد کرد.و همینها سبب شده که در جاندارانى که به صورت جفت زندگى مىکنند، جنس نر همواره به حمایت جنس ماده برخیزد،او را در مدت گرفتارى تولید نسل در خوراک و آذوقه کمک کند.
بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروى کار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى،مشابه و مساوى آفریده نشدهاند.اگر بناى بیگانگى باشد و مرد در مقابل زن قد علم کند و به او بگوید ذرهاى از درآمد خودم را خرج تو نمىکنم،هرگز زن قادر نیستخود را به پاى مرد برساند.
گذشته از اینها و از همه بالاتر اینکه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مرد افزونتر است.تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصلى زن است.آنچه یک زن در زندگى معمولى خود خرج تجمل و زینت و خودآرایى مىکند برابر استبا مخارج چندین مرد.میل به تجمل به نوبتخود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجود آورده است. براى یک مرد یک دست لباس تا وقتى قابل پوشیدن است که کهنه و مندرس نشده است،اما براى یک زن چطور؟براى یک زن تا وقتى قابل پوشیدن است که جلوه تازهاى به شمار رود.اى بسا که یک دست لباس یا یکى از زینت آلات براى زن ارزش بیش از یک بار پوشیدن را نداشته باشد.توانایى کار و کوشش زن براى تحصیل ثروت از مرد کمتر است،اما استهلاک ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است.
بعلاوه زن باقى ماندن زن،یعنى باقى ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزم آسایش بیشتر و تلاش کمتر و فراغ خاطر زیادترى است.اگر زن مجبور باشد مانند مرد دائما در تلاش و کوشش و در حال دویدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هم مىشکند،چینها و گرههایى که گرفتاریهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است در چهره و ابروى او پیدا خواهد شد.مکرر شنیده شده است زنان غربى که بیچارهها در کارگاهها و کارخانهها و ادارهها اجبارا در تلاش معاشند،آرزوى زندگى زن شرقى را دارند.بدیهى است زنى که آسایش خاطر ندارد،فرصتى نخواهد یافت که به خود برسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود.
لذا نه تنها مصلحت زن،بلکه مصلحت مرد و کانون خانوادگى نیز در این است که زن از تلاشهاى اجبارى خرد کننده معاش معاف باشد.مرد هم مىخواهد کانون خانوادگى براى او کانون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونى باشد.زنى قادر است کانون خانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قرار دهد که خود به اندازه مرد خسته و کوفته کار بیرون نباشد.واى به حال مردى که خسته و کوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خستهتر و کوفتهتر از خود روبرو شود.لهذا آسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد.
سر اینکه مردان حاضرند با جان کندن پول درآورند و دو دستى تقدیم زن خود کنند تا او با گشاده دستى خرج سر و بر خود کند این است که مرد نیاز روحى خود را به زن دریافته است;دریافته است که خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرار داده است و جعل منها زوجها لیسکن الیها(3)،دریافته است که هر اندازه موجبات آسایش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم کند،غیر مستقیم به سعادت خود خدمت کرده است و کانون خانوادگى خود را رونق بخشیده است;دریافته است که از دو همسر لازم است لااقل یکى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد،و در این تقسیم کار آن که بهتر است در معرکه زندگى وارد نبرد شود مرد است و آن که بهتر مىتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است.
زن از جنبه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى.زن بدون اتکاء به مرد نمىتواند نیازهاى فراوان مادى خود را-که چندین برابر مرد استرفع کند.از این رو اسلام همسر قانونى زن(فقط همسر قانونى او را)نقطه اتکاء او معین کرده است.
زن اگر بخواهد آن طور که دلش مىخواهد با تجمل زندگى کند،اگر به همسر قانونى خود متکى نباشد به مردان دیگر متکى خواهد شد.این همان وضعى است که مع الاسف نمونههاى زیادى پیدا کرده و رو به افزایش است.
6- فلسفه تبلیغ علیه نفقه
مردان شکارچى این نکته را دریافتهاند و یکى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهر همین است که احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن شکارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى که در مؤسسات به خانمها پرداخته مىشود دقت کنید، مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا مىشود.
چگونه براى یک زن مقدور است که حساب زندگى خود را از مرد جدا کند و آنگاه بتواند خود را چنانکه طبیعتش اقتضا مىکند اداره کند؟
حقیقت را اگر بخواهید،فکر الغاء نفقه از طرف مردانى هم که از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمدهاند تقویت مىشود;اینها مىخواهند با دستخود زن و به نام آزادى و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرستبگیرند.
ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن که تعریفى از ازدواج نوین به این صورت مىکند:«زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایتطرفین و نبودن فرزند و نفقه»مىگوید:
7- دولتبه جاى شوهر
این جهت که وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مىکند که زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتکایى داشته باشد،مطلبى نیست که قابل انکار باشد.
در اروپاى امروز افرادى هستند که طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رساندهاند که از بازگشت دوره«مادرشاهى»و طرد پدر به طور کلى از خانواده دم مىزنند.به عقیده اینها با استقلال کامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عین حال همین افراد دولت را دعوت مىکنند که جانشین پدر شود و به مادران که قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشکیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بگیرند، پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نکنند و نسل اجتماع منقطع نگردد،یعنى زن خانواده که در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض کنندگان مملوک مرد بوده است،از این به بعد نفقهخور و مملوک دولتباشد;وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى کاش افرادى که تیشه برداشته،کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگى ما را-که بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مىکنند، مىتوانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند.
برتراند راسل در کتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان«خانواده و دولت»باز کرده است.در آنجا پس از آن که درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت درباره کودکان بحثى مىکند،مىگوید:
«ظاهرا چیزى نمانده که پدر علت وجودى بیولوژیک خود را از دستبدهد...یک عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى که در راى دادن شرکت مىکنند غالبا متاهل نیستند و اشکالات زنان متاهل امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابتبراى مشاغل عقب مىمانند... براى زنان متاهل دو راه است که استقلال اقتصادى خود را حفظ کنند:یکى آن است که در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است که پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار کنند و بالنتیجه کودکستانها و پرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است که از لحاظ روانشناسى براى کودک نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى.راه دیگر آن است که به زنان جوان مساعدهاى بپردازند که خودشان از اطفال نگهدارى کنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجدد مادر پس از آن که طفلش به سن معینى رسید تکمیل شود.اما این طریقه این امتیاز را دارد که مادر مىتواند خود طفلش را بزرگ کند بدون اینکه براى این امر تحت تعلق حقارتآور مردى قرار گیرد... با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظار عکس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت. قانون ممکن است مقرر دارد که مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینکه در صورت وجود دلایلى حاکى از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف خواهد بود که رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد که در ذائقه کسانى که موجد این تکامل اخلاقى بودهاند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مىتوان احتمال داد که دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات کارگر بکلى از میان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربهها براى اولادشان نخواهد بود...تمدن یا لااقل تمدنى که تاکنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى که تحول و تکامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان براى باردارى آنقدر پول بدهند که آنان در این کار نفع مسلمى بیابند.در این صورت لازم نیست که تمام زنان یا اکثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم شغلى چون مشاغل دیگر که زنان آن را با جدیت و وقوف کامل استقبال خواهند کرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است که نهضت زنان باعث زوال خانواده پدر شاهى است که از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده است.جانشین شدن ولتبه جاى پدر در مغرب زمین که با آن مواجه هستیم، پیشرفتى شمرده مىشود...»الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفتههاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت:
سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشتبه دوره مادرشاهى،جانشین شدن دولتبه جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولتبه جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به صورت شغل و کار و کسب.
بدیهى است که نتیجه همه اینها سقوط کامل خانواده است که قطعا مستلزم سقوط انسانیت است.همه چیز درستخواهد شد و فقط یک چیز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص کانون خانوادگى است.
به هر حال منظورم این است که حتى طرفداران استقلال و آزادى کامل زن و طرد پدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعدهاى و احیانا مزد و کرایهاى مىدانند که به عقیده آنها دولتباید این حق را بپردازد،بر خلاف مرد که وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمىکند.
در قوانین کارگرى جهان حداقل مزدى که براى یک مرد قائل مىشوند،شامل زندگى زن و فرزندانش نیز مىشود;یعنى قوانین کارگرى جهان حق نفقه زن و فرزند را به رسمیت مىشناسد.
8- آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده23،بند3 چنین آمده است:
«هر کس که کار مىکند به مزد منصفانه و رضایتبخشى ذى حق مىشود که زندگى او و خانوادهاش را موافق شؤون انسانى تامین کند.»
در ماده 25،بند 1 مىگوید:
«هر کس حق دارد که سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانوادهاش را از حیثخوراک و مسکن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین کند.»
در این دو ماده ضمنا تایید شده است که هر مردى که عائلهاى تشکیل مىدهد باید متحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضرورى آن مرد محسوب مىشود.
اعلامیه حقوق بشر با اینکه تصریح مىکند که زن و مرد داراى حقوق مساوى مىباشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا کسانى که همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استناد مىکنند،باید مساله نفقه را یک مساله خاتمه یافته تلقى کنند.و آیا غرب پرستانى که به هر چیزى که رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مىدهند،به خود اجازه خواهند داد که به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین کنند و آن را از آثار مالکیت مرد و مملوکیت زن معرفى کنند؟
از این بالاتر اینکه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مىگوید:
«هر کس حق دارد که در موقع بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا در تمام مواردى که به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.»
در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینکه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى کرده است،بیوگى را در ردیف بیکارى، بیمارى،نقص اعضاء ذکر کرده است;یعنى زنان را در ردیف بیکاران و بیماران و پیران و افراد ناقص الاعضاء ذکر کرده است.آیا این یک توهین بزرگ نسبتبه زن نیست؟ مسلما اگر در یکى از کتابها یا دفترچههاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت مىشد، فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانکه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین ایران خودمان دیدیم.
اما یک انسان واقع بین که تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند، مىداند که نه قانون خلقت که مرد را یکى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه حقوق بشر که«بیوگى»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشتیاد کرده است و نه قانون اسلام که زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ کدام به زن توهین نکردهاند، چون این یک جانب قضیه است که زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتکاء زن شمرده مىشود.
قانون خلقتبراى اینکه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون خانوادگى را-که پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمند به یکدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است،از جنبه آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها را به یکدیگر نزدیک و متحد مىکند.
2- نساء 7.
3- اعراف 189