1- محجوریت زن فرنگی تا قرن نوزدهم
2- چرا اروپا به طور ناگهانی به زنان استقلال مالی داد؟
3- قرآن و استقلال اقتصادی زن
4- انواع نفقه
5- آیا زن امروز مهرو نفقه نمی خواهد؟
6- فلسفه تبلیغ علیه زن
7- دولت به جای شوهر
8- آیا اعلامیه جهانی حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
1- محجوریت زن فرنگى تا نیمه دوم قرن نوزدهم
در شرح قانون مدنى ایران تالیف دکتر شایگان،صفحه 362 چنین نوشته شده:
«استقلالى که زن در دارایى خود دارد و فقه شیعه از ابتدا آن را شناخته است،در حقوق یونان و رم و ژاپن و تا چندى پیش هم در حقوق غالب کشورها وجود نداشته;یعنى زن مثل صغیر و مجنون،محجور و از تصرف در اموال خود ممنوع بوده است.در انگلستان که سابقا شخصیت زن کاملا در شخصیتشوهر محو بود دو قانون،یکى در سال 1870 و دیگرى در سال 1882 میلادى به اسم قانون مالکیت زن شوهردار،از زن رفع حجر نمود.در ایتالیا قانون1919 میلادى زن را از شمار محجورین خارج کرد.در قانون مدنى آلمان(1900 میلادى)و در قانون مدنى سویس(1907 میلادى)زن مثل شوهر خود اهلیت دارد.
ولى زن شوهردار در حقوق پرتغال و فرانسه هنوز در عداد محجورین است،گو که قانون 18 فوریه 1938 در فرانسه در حدودى حجر زن شوهردار را تعدیل کرده است.»
چنانکه ملاحظه مىفرمایید هنوز یک قرن نمىگذرد از وقتى که اولین قانون استقلال مالى زن در مقابل شوهر(1882 در انگلستان)در اروپا تصویب شد و به اصطلاح از زن شوهردار رفع محجوریتشد.
2- چرا اروپا ناگهان استقلال مالى داد؟
حالا چطور شد که در یک قرن چنین حادثه مهمى رخ داد؟آیا احساسات انسانى مردان اروپایى به غلیان آمد و به ظالمانه بودن کار خود پى بردند؟
پاسخ این پرسش را از ویل دورانتبشنوید.وى در لذات فلسفه صفحه 158 بحثى تحت عنوان«علل»باز کرده است و در آنجا به اصطلاح علل آزادى زن را در اروپا شرح مىدهد.
متاسفانه در آنجا به حقیقت وحشتناکى برمىخوریم.معلوم مىشود زن اروپایى براى آزادى و حق مالکیتخود،از ماشین باید تشکر کند نه از آدم،و در مقابل چرخهاى عظیم ماشین باید سر تعظیم فرود آورد نه در مقابل مردان اروپایى.آزمندى و حرص صاحبان کارخانه بود که براى اینکه سود بیشترى ببرند و مزد کمترى بدهند قانون استقلال اقتصادى را در مجلس انگلستان گذراند.
ویل دورانت مىگوید:
«این واژگونى سریع عادات و رسوم محترم و قدیمتر از تاریخ مسیحیت را چگونه تعلیل کنیم؟علت عمومى این تغییر،فراوانى و تعدد ماشین آلات است.«آزادى» زن از عوارض انقلاب صنعتى است...
یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت.اما اعلانها از آنان مىخواست که زنان و کودکان خود را به کارخانهها بفرستند.کارفرمایان باید در اندیشه سود و سهام خود باشند و نباید خاطر خود را با اخلاق و رسوم حکومتها آشفته سازند.کسانى که ناآگاه بر«خانه براندازى»توطئه کردند کارخانهداران وطن دوست قرن نوزدهم انگلستان بودند.
نخستین قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود.به موجب این قانون، زنان بریتانیاى کبیر از آن پس از امتیاز بىسابقهاى برخوردار مىشدند و آن اینکه پولى را که به دست مىآوردند حق داشتند براى خود نگه دارند.این قانون اخلاقى عالى و مسیحى را کارخانهداران مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانهها بکشانند.از آن سال تا به امسال سودجویى مقاومت ناپذیرى آنان را از بندگى و جان کندن در خانه رهانیده،گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرده است.»
چنانکه ملاحظه مىفرمایید سرمایهداران و کارخانهداران انگلستان بودند که به خاطر منافع مادى این قدم را به نفع زن برداشتند.
3- قرآن و استقلال اقتصادى زن
اسلام در هزار و چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت: للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن(1)مردان را از آنچه کسب مىکنند و به دست مىآورند بهرهاى است و زنان را از آنچه کسب مىکنند و به دست مىآورند بهرهاى است.
قرآن مجید در آیه کریمه همان طورى که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذى حق دانست،زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذى حق شمرد.
در آیه دیگر فرمود: للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون(2)یعنى مردان را از مالى که پدر و مادر و یا خویشاوندان بعد از مردن خود باقى مىگذارند بهرهاى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقى مىگذارند بهرهاى است.
این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد.ارث بردن یا نبردن زن تاریخچه مفصلى دارد که به خواستخدا بعدا ذکر خواهیم کرد.عرب جاهلیتحاضر نبود به زن ارث بدهد، اما قرآن کریم این حق را براى زن تثبیت کرد.
یک مقایسه :
پس قرآن کریم سیزده قرن قبل از اروپا به زن استقلال اقتصادى داد،با این تفاوت:
اولا انگیزهاى که سبب شد اسلام به زن استقلال اقتصادى بدهد جز جنبههاى انسانى و عدالت دوستى و الهى اسلام نبوده.در آنجا مطالبى از قبیل مطامع کارخانهداران انگلستان وجود نداشت که به خاطر پر کردن شکم خود این قانون را گذراندند،بعد با بوق و کرنا دنیا را پر کردند که ما حق زن را به رسمیتشناختیم و حقوق زن و مرد را مساوى دانستیم.
ثانیا اسلام به زن استقلال اقتصادى داد،اما به قول ویل دورانتخانه براندازى نکرد،اساس خانوادهها را متزلزل نکرد،زنان را علیه شوهران و دختران را علیه پدران به تمرد و عصیان وادار نکرد.اسلام با این دو آیه انقلاب عظیم اجتماعى به وجود آورد،اما آرام و بىضرر و بىخطر.
ثالثا آنچه دنیاى غرب کرد این بود که به قول ویل دورانت زن را از بندگى و جان کندن در خانه رهانید و گرفتار بندگى و جان کندن در مغازه و کارخانه کرد;یعنى اروپا غل و زنجیرى از دست و پاى زن باز کرد و غل و زنجیر دیگرى که کمتر از اولى نبود به دست و پاى او بست.اما اسلام زن را از بندگى و بردگى مرد در خانه و مزارع و غیره رهانید و با الزام مرد به تامین بودجه اجتماع خانوادگى،هر نوع اجبار و الزامى را از دوش زن براى تامین مخارج خود و خانواده برداشت.زن از نظر اسلام در عین اینکه حق دارد طبق غریزه انسانى به تحصیل ثروت و حفظ و افزایش آن بپردازد، طورى نیست که جبر زندگى،او را تحت فشار قرار دهد و غرور و جمال و زیبایى راکه همیشه با اطمینان خاطر باید همراه[وى]باشد-از او بگیرد.
اما چه باید کرد;چشمها و گوشهاى برخى نویسندگان ما بستهتر از آن است که در باره این حقایق مسلم تاریخى و فلسفى بیندیشند.
انتقاد و پاسخ :
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسى و مدنى ایران صفحه37مىنویسند:
«قانون مدنى ما از یک سو مرد را وا مىدارد که به زن خود نفقه بدهد یعنى جامه، خوراک و مسکن وى را آماده کند.همچنانکه مالک اسب و استر باید براى آنان خوراک و مسکن فراهم آورد،مالک زن نیز باید این حداقل زندگى را در دسترس او بگذارد.ولى از سوى دیگر معلوم نیست چرا ماده 1110 قانون مدنى مقرر مىدارد که در عده وفات،زن نفقه ندارد و حال آنکه در هنگام مرگ شوهر،زن به ملاطفت و تسلیت احتیاج دارد و مىخواهد به محض از دست دادن مالک خود پریشان روزگار و آشفته خاطر نشود.ممکن استبگویید:شما که دم از آزادى مىزنید و مىخواهید در همه جا با مرد یکسان باشید، چرا در اینجا مىخواهید باز هم زن بنده و جیرهخوار مرد باشد و چشم داشته باشد که پس از وى نیز این بندگى و جیرهخوارى ادامه یابد؟ما در پاسخ مىگوییم:مطابق همان فلسفه بردگى زن که طرح این قانون مدنى بر پایه آن ریخته شده است،خوب بود که به قول سعدى «مالکان تحریر»پس از خود نیز نفقه را براى زن مقرر مىداشتند و قانون هم این موضوع را رعایت مىکرد.»ما از این نویسنده مىپرسیم که از کجاى قانون مدنى و از کجاى قانون اسلام(یا به قول شما فلسفه بردگى زن)شما استنباط کردید که مرد مالک زن است و علت نفقه دادن مرد مملوک بودن زن است؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خود بگوید این کاسه آب را به من بده؟این چطور مالکى است که مملوکش هر کارى بکند به خودش تعلق دارد نه به مالک؟این چطور ملکى است که مملوکش در کوچکترین قدمى که براى او بردارد-اگر دل خودش بخواهد-حق دارد مطالبه مزد بکند؟این چطور مالکى است که حق ندارد به مملوک خودش تحمیل کند که بچهاى را که در خانه مالک خود زاییده است مجانا شیر دهد؟
ثانیا مگر هر کس نفقه خور کسى بود مملوک اوست؟از نظر اسلام و هر قانون دیگرى فرزندان،واجب النفقه پدر یا پدر و مادرند.آیا این دلیل است که همه قوانین جهان فرزندان را مملوک پدران مىدانند؟در اسلام پدر و مادر اگر فقیر باشند واجب النفقه فرزند مىباشند بدون اینکه فرزند حق تحمیلى به آنها داشته باشد.پس آیا باید بگوییم اسلام پدران و مادران را مملوک فرزندان خود شناخته است؟
ثالثا از همه عجیبتر این است که مىگویند:چرا نفقه زن در عده وفات واجب نیست در صورتى که زن در این وقت که شوهر خود را از دست مىدهد بیشتر به پول شوهر احتیاج دارد؟
مثل این است که این نویسنده گرامى در اروپاى صد سال پیش زندگى مىکند. ملاک نفقه دادن مرد به زن احتیاج زن نیست.اگر از نظر اسلام زن در مدتى که با شوهر خود زندگى مىکند حق مالکیت نمىداشت،این مطلب درستبود که بعد از مردن شوهر بلافاصله وضع زن مختل مىشود.ولى[با توجه به]قانونى که به زن حق مالکیت داده است و زنان به واسطه تامین شدن از جانب شوهران همیشه ثروت خود را حفظ مىکنند،چه لزومى دارد که پس از بهم خوردن آشیانه زندگى با هم تا مدتى نفقه بگیرند؟نفقه حق زینتبخشیدن به آشیانه مرد است.پس از خرابى آشیانه لزومى ندارد که این حق براى زن ادامه پیدا کند.
4- انواع نفقه :
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
زن فرضا میلیونر و داراى درآمد سرشارى باشد و مرد ثروت و درآمد کمى داشته باشد، باز هم مرد باید بودجه خانوادگى و از آن جمله بودجه شخصى زن را تامین کند. فرق دیگرى که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زیر بار وظیفه شانه خالى کند و نفقه ندهد گناهکار است اما تخلف وظیفه به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا درنمىآید یعنى جنبه حقوقى ندارد.ولى در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالى کند،زن حق دارد به صورت یک امر حقوقى اقامه دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد.ملاک این نوع از نفقه چیست؟ان شاء الله در مقاله آینده درباره آن بحثخواهیم کرد.
5- آیا زن امروز مهر و نفقه نمىخواهد؟
گفتیم از نظر اسلام تامین بودجه کانون خانوادگى،از آن جمله مخارج شخصى زن به عهده مرد است.زن از این نظر مسؤولیتى ندارد.زن فرضا داراى ثروت هنگفتى بوده و چندین برابر شوهر دارایى داشته باشد،ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در این بودجه،چه از لحاظ پولى که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کارى که بخواهد صرف کند،اختیارى و وابسته به میل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اینکه بودجه زندگى زن جزء بودجه خانوادگى و بر عهده مرد است، مرد هیچ گونه تسلط اقتصادى و حق بهرهبردارى از نیرو و کار زن ندارد;نمىتواند او را استثمار کند.نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصى بر عهده فرزند است اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام مىدهد هیچ گونه حقى از نظر استخدام پدر و مادر پیدا نمىکند.
اسلام به شکل بىسابقهاى جانب زن را در مسائل مالى و اقتصادى رعایت کرده است. از طرفى به زن استقلال و آزادى کامل اقتصادى داده و دست مرد را از مال و کار او کوتاه کرده و حق قیمومت در معاملات زن را-که در دنیاى قدیم سابقه ممتد دارد و در اروپا تا اوایل قرن بیستم رایجبود-از مرد گرفته است،و از طرف دیگر با برداشتن مسؤولیت تامین بودجه خانوادگى از دوش زن،او را از هر نوع اجبار و الزام براى دویدن به دنبال پول معاف کرده است.
غرب پرستان آنگاه که مىخواهند به نام حمایت از زن از این قانون انتقاد کنند، چارهاى ندارند از اینکه به یک دروغ شاخدار متوسل شوند.اینها مىگویند:فلسفه نفقه این است که مرد خود را مالک زن مىداند و او را به خدمتخود مىگمارد.همان طورى که مالک حیوان ناچار است مخارج ضرورى حیوانات مملوک خود را بپردازد تا آن حیوانات بتوانند به او سوارى بدهند و برایش بارکشى کنند،قانون نفقه هم براى همین منظور حداقل بخور و نمیر را براى زن واجب کرده است.
اگر کسى قانون اسلام را در این مسائل از آن جهت مورد حمله قرار دهد که اسلام بیش از حد لازم زن را نوازش کرده و مرد را زیر بار کشیده و او را به صورت خدمتکار بىمزد و اجرى براى زن درآورده است،بهتر مىتواند به ایراد خود آب و رنگ و سر و صورتى بدهد تا اینکه به نام زن و به نام حمایت زن بر این قانون ایراد بگیرد.
حقیقت این است که اسلام نخواسته به نفع زن و علیه مرد یا به نفع مرد و علیه زن قانونى وضع کند.اسلام نه جانبدار زن است و نه جانبدار مرد.اسلام در قوانین خود سعادت مرد و زن و فرزندانى که باید در دامن آنها پرورش یابند و بالاخره سعادت جامعه بشریت را در نظر گرفته است.اسلام راه وصول زن و مرد و فرزندان آنها و جامعه بشریت را به سعادت،در این مىبیند که قواعد و قوانین طبیعت و اوضاع و احوالى که به دست توانا و مدبر خلقتبه وجود آمده نادیده گرفته نشود.
همچنانکه مکرر گفتهایم اسلام در قوانین خود این قاعده را همواره رعایت کرده است که مرد مظهر نیاز و احتیاج و زن مظهر بىنیازى باشد.اسلام مرد را به صورت خریدار و زن را به صورت صاحب کالا مىشناسد.از نظر اسلام در وصال و زندگى مشترک زن و مرد،این مرد است که باید خود را به عنوان بهرهگیر بشناسد و هزینه این کار را تحمل کند.زن و مرد نباید فراموش کنند که در مساله عشق،از نظر طبیعت دو نقش جداگانه به عهده آنها واگذار شده است.ازدواج هنگامى پایدار و مستحکم و لذت بخش است که زن و مرد در نقش طبیعى خود ظاهر شوند.
علت دیگر که براى لزوم نفقه زن بر مرد در کار است این است که مسؤولیت و رنج و زحمات طاقت فرساى تولید نسل از لحاظ طبیعتبه عهده زن گذاشته شده است.آنچه در این کار از نظر طبیعى به عهده مرد استیک عمل لذت بخش آنى بیش نیست.این زن است که باید این بیمارى ماهانه را(در غیر ایام کودکى و پیرى)تحمل کند،سنگینى دوره باردارى و بیمارى مخصوص این دوره را به عهده بگیرد،سختى زایمان و عوارض آن را تحمل نماید،کودک را شیر بدهد و پرستارى کند.
اینها همه از نیروى بدنى و عضلانى زن مىکاهد،توانایى او را در کار و کسب کاهش مىدهد.اینهاست که اگر بنا بشود قانون،زن و مرد را از لحاظ تامین بودجه زندگى در وضع مشابهى قرار دهد و به حمایت زن برنخیزد،زن وضع رقتبارى پیدا خواهد کرد.و همینها سبب شده که در جاندارانى که به صورت جفت زندگى مىکنند، جنس نر همواره به حمایت جنس ماده برخیزد،او را در مدت گرفتارى تولید نسل در خوراک و آذوقه کمک کند.
بعلاوه زن و مرد از لحاظ نیروى کار و فعالیتهاى خشن تولیدى و اقتصادى،مشابه و مساوى آفریده نشدهاند.اگر بناى بیگانگى باشد و مرد در مقابل زن قد علم کند و به او بگوید ذرهاى از درآمد خودم را خرج تو نمىکنم،هرگز زن قادر نیستخود را به پاى مرد برساند.
گذشته از اینها و از همه بالاتر اینکه احتیاج زن به پول و ثروت از احتیاج مرد افزونتر است.تجمل و زینت جزء زندگى زن و از احتیاجات اصلى زن است.آنچه یک زن در زندگى معمولى خود خرج تجمل و زینت و خودآرایى مىکند برابر استبا مخارج چندین مرد.میل به تجمل به نوبتخود میل به تنوع و تفنن را در زن به وجود آورده است. براى یک مرد یک دست لباس تا وقتى قابل پوشیدن است که کهنه و مندرس نشده است،اما براى یک زن چطور؟براى یک زن تا وقتى قابل پوشیدن است که جلوه تازهاى به شمار رود.اى بسا که یک دست لباس یا یکى از زینت آلات براى زن ارزش بیش از یک بار پوشیدن را نداشته باشد.توانایى کار و کوشش زن براى تحصیل ثروت از مرد کمتر است،اما استهلاک ثروت زن به مراتب از مرد افزونتر است.
بعلاوه زن باقى ماندن زن،یعنى باقى ماندن جمال و نشاط و غرور در زن،مستلزم آسایش بیشتر و تلاش کمتر و فراغ خاطر زیادترى است.اگر زن مجبور باشد مانند مرد دائما در تلاش و کوشش و در حال دویدن و پول درآوردن باشد،غرورش در هم مىشکند،چینها و گرههایى که گرفتاریهاى مالى به چهره و ابروى مرد انداخته است در چهره و ابروى او پیدا خواهد شد.مکرر شنیده شده است زنان غربى که بیچارهها در کارگاهها و کارخانهها و ادارهها اجبارا در تلاش معاشند،آرزوى زندگى زن شرقى را دارند.بدیهى است زنى که آسایش خاطر ندارد،فرصتى نخواهد یافت که به خود برسد و مایه سرور و بهجت مرد نیز واقع شود.
لذا نه تنها مصلحت زن،بلکه مصلحت مرد و کانون خانوادگى نیز در این است که زن از تلاشهاى اجبارى خرد کننده معاش معاف باشد.مرد هم مىخواهد کانون خانوادگى براى او کانون آسایش و رفع خستگى و فراموشخانه گرفتاریهاى بیرونى باشد.زنى قادر است کانون خانوادگى را محل آسایش و فراموشخانه گرفتاریها قرار دهد که خود به اندازه مرد خسته و کوفته کار بیرون نباشد.واى به حال مردى که خسته و کوفته پا به خانه بگذارد و با همسرى خستهتر و کوفتهتر از خود روبرو شود.لهذا آسایش و سلامت و نشاط و فراغ خاطر زن براى مرد نیز ارزش فراوان دارد.
سر اینکه مردان حاضرند با جان کندن پول درآورند و دو دستى تقدیم زن خود کنند تا او با گشاده دستى خرج سر و بر خود کند این است که مرد نیاز روحى خود را به زن دریافته است;دریافته است که خداوند زن را مایه آسایش و آرامش روح او قرار داده است و جعل منها زوجها لیسکن الیها(3)،دریافته است که هر اندازه موجبات آسایش و فراغ خاطر همسر خود را فراهم کند،غیر مستقیم به سعادت خود خدمت کرده است و کانون خانوادگى خود را رونق بخشیده است;دریافته است که از دو همسر لازم است لااقل یکى مغلوب تلاشها و خستگیها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد،و در این تقسیم کار آن که بهتر است در معرکه زندگى وارد نبرد شود مرد است و آن که بهتر مىتواند آرامش دهنده روح دیگرى باشد زن است.
زن از جنبه مالى و مادى نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد از جنبه روحى.زن بدون اتکاء به مرد نمىتواند نیازهاى فراوان مادى خود را-که چندین برابر مرد استرفع کند.از این رو اسلام همسر قانونى زن(فقط همسر قانونى او را)نقطه اتکاء او معین کرده است.
زن اگر بخواهد آن طور که دلش مىخواهد با تجمل زندگى کند،اگر به همسر قانونى خود متکى نباشد به مردان دیگر متکى خواهد شد.این همان وضعى است که مع الاسف نمونههاى زیادى پیدا کرده و رو به افزایش است.
6- فلسفه تبلیغ علیه نفقه
مردان شکارچى این نکته را دریافتهاند و یکى از علل تبلیغ علیه نفقه زن بر شوهر همین است که احتیاج فراوان زن به پول اگر از شوهر بریده شود زن به آسانى به دامن شکارچى خواهد افتاد.
اگر در فلسفه حقوقهاى گزافى که در مؤسسات به خانمها پرداخته مىشود دقت کنید، مفهوم عرض مرا بهتر درخواهید یافت.شک نداشته باشید که الغاء نفقه موجب ازدیاد فحشا مىشود.
چگونه براى یک زن مقدور است که حساب زندگى خود را از مرد جدا کند و آنگاه بتواند خود را چنانکه طبیعتش اقتضا مىکند اداره کند؟
حقیقت را اگر بخواهید،فکر الغاء نفقه از طرف مردانى هم که از تجمل و اسراف زنان به ستوه آمدهاند تقویت مىشود;اینها مىخواهند با دستخود زن و به نام آزادى و مساوات،انتقام خود را از زنان اسرافکار و تجمل پرستبگیرند.
ویل دورانت در لذات فلسفه پس از آن که تعریفى از ازدواج نوین به این صورت مىکند:«زناشویى قانونى با جلوگیرى قانونى از حمل و با حق طلاق وابسته به رضایتطرفین و نبودن فرزند و نفقه»مىگوید:
7- دولتبه جاى شوهر
این جهت که وظایف طبیعى زن در تولید نسل ایجاب مىکند که زن از نقطه نظر مالى و اقتصادى نقطه اتکایى داشته باشد،مطلبى نیست که قابل انکار باشد.
در اروپاى امروز افرادى هستند که طرفدارى از آزادى زن را به آنجا رساندهاند که از بازگشت دوره«مادرشاهى»و طرد پدر به طور کلى از خانواده دم مىزنند.به عقیده اینها با استقلال کامل اقتصادى زن و تساوى او در همه شؤون با مرد،در آینده پدر عضو زائد شناخته خواهد شد و براى همیشه از خانواده حذف خواهد شد.
در عین حال همین افراد دولت را دعوت مىکنند که جانشین پدر شود و به مادران که قطعا حاضر نخواهند بود به تنهایى تشکیل عائله بدهند و همه مسؤولیتها را به عهده بگیرند، پول و مساعده بدهد تا از باردارى جلوگیرى نکنند و نسل اجتماع منقطع نگردد،یعنى زن خانواده که در گذشته نفقه خور و به قول اعتراض کنندگان مملوک مرد بوده است،از این به بعد نفقهخور و مملوک دولتباشد;وظایف و حقوق پدر به دولت منتقل گردد.
اى کاش افرادى که تیشه برداشته،کورکورانه بنیان استوار کانون مقدس خانوادگى ما را-که بر اساس قوانین مقدس آسمانى بنیان شده است-خراب مىکنند، مىتوانستند به عواقب کار بیندیشند و شعاع دورترى را ببینند.
برتراند راسل در کتاب زناشویى و اخلاق فصلى تحت عنوان«خانواده و دولت»باز کرده است.در آنجا پس از آن که درباره بعضى دخالتهاى فرهنگى و بهداشتى دولت درباره کودکان بحثى مىکند،مىگوید:
«ظاهرا چیزى نمانده که پدر علت وجودى بیولوژیک خود را از دستبدهد...یک عامل نیرومند دیگر در طرد پدر مؤثر است و آن تمایل زنان به استقلال مادى است. زنانى که در راى دادن شرکت مىکنند غالبا متاهل نیستند و اشکالات زنان متاهل امروز بیش از زنان مجرد است و با وجود امتیازات قانونى،در رقابتبراى مشاغل عقب مىمانند... براى زنان متاهل دو راه است که استقلال اقتصادى خود را حفظ کنند:یکى آن است که در مشاغل خود باقى بمانند و لازمه این فرض این است که پرستارى اطفال خود را به پرستاران مزد بگیر واگذار کنند و بالنتیجه کودکستانها و پرورشگاهها توسعه زیادى خواهد یافت و نتیجه منطقى این وضع این است که از لحاظ روانشناسى براى کودک نه پدرى وجود خواهد داشت نه مادرى.راه دیگر آن است که به زنان جوان مساعدهاى بپردازند که خودشان از اطفال نگهدارى کنند. طریقه اخیر به تنهایى مفید نبوده و باید با مقررات قانونى مبتنى بر استخدام مجدد مادر پس از آن که طفلش به سن معینى رسید تکمیل شود.اما این طریقه این امتیاز را دارد که مادر مىتواند خود طفلش را بزرگ کند بدون اینکه براى این امر تحت تعلق حقارتآور مردى قرار گیرد... با فرض تصویب چنین قانونى باید انتظار عکس العمل آن را بر روى اخلاق فامیل داشت. قانون ممکن است مقرر دارد که مادر طفل نامشروع حق مساعده ندارد و یا اینکه در صورت وجود دلایلى حاکى از زناى مادر مساعده به پدر خواهد رسید.در این صورت پلیس محلى موظف خواهد بود که رفتار زنان متاهل را تحت نظر بگیرد.اثرات این قانون چندان درخشان نخواهد بود،ولى این خطر را دارد که در ذائقه کسانى که موجد این تکامل اخلاقى بودهاند چندان خوشایند واقع نشود.بالنتیجه مىتوان احتمال داد که دخالتهاى پلیس در این باره قطع شده و حتى مادرهاى اطفال نامشروع از مساعده برخوردار شوند.در این صورت وظیفه اقتصادى پدر در طبقات کارگر بکلى از میان رفته و اهمیتش بیش از سگها و گربهها براى اولادشان نخواهد بود...تمدن یا لااقل تمدنى که تاکنون توسعه یافته متمایل به تضعیف احساسات مادرى است. محتملا براى حفظ تمدنى که تحول و تکامل زیادى یافته لازم خواهد شد به زنان براى باردارى آنقدر پول بدهند که آنان در این کار نفع مسلمى بیابند.در این صورت لازم نیست که تمام زنان یا اکثریتشان شغل مادرى را برگزینند،این هم شغلى چون مشاغل دیگر که زنان آن را با جدیت و وقوف کامل استقبال خواهند کرد.اما تمام اینها فرضیاتى بیش نیست و منظورم این است که نهضت زنان باعث زوال خانواده پدر شاهى است که از ما قبل تاریخ نماینده پیروزى مرد بر زن بوده است.جانشین شدن ولتبه جاى پدر در مغرب زمین که با آن مواجه هستیم، پیشرفتى شمرده مىشود...»الغاء نفقه زن(به قول این آقایان:استقلال مادى زنان)طبق گفتههاى بالا نتایج و آثار ذیل را خواهد داشت:
سقوط و طرد پدر از خانواده و لااقل از اهمیت افتادن پدر و بازگشتبه دوره مادرشاهى،جانشین شدن دولتبه جاى پدر و مساعده و نفقه گرفتن مادران از دولتبه جاى پدر،تضعیف احساسات مادرى،درآمدن مادرى از صورت عاطفى به صورت شغل و کار و کسب.
بدیهى است که نتیجه همه اینها سقوط کامل خانواده است که قطعا مستلزم سقوط انسانیت است.همه چیز درستخواهد شد و فقط یک چیز جاى خالى خواهد داشت و آن سعادت و مسرت و برخوردارى از لذات معنوى مخصوص کانون خانوادگى است.
به هر حال منظورم این است که حتى طرفداران استقلال و آزادى کامل زن و طرد پدر از محیط خانواده،وظیفه طبیعى زن را در تولید نسل مستلزم حقى و مساعدهاى و احیانا مزد و کرایهاى مىدانند که به عقیده آنها دولتباید این حق را بپردازد،بر خلاف مرد که وظیفه طبیعى او هیچ حقى را ایجاب نمىکند.
در قوانین کارگرى جهان حداقل مزدى که براى یک مرد قائل مىشوند،شامل زندگى زن و فرزندانش نیز مىشود;یعنى قوانین کارگرى جهان حق نفقه زن و فرزند را به رسمیت مىشناسد.
8- آیا اعلامیه جهانى حقوق بشر به زن توهین کرده است؟
در اعلامیه جهانى حقوق بشر،ماده23،بند3 چنین آمده است:
«هر کس که کار مىکند به مزد منصفانه و رضایتبخشى ذى حق مىشود که زندگى او و خانوادهاش را موافق شؤون انسانى تامین کند.»
در ماده 25،بند 1 مىگوید:
«هر کس حق دارد که سطح زندگانى او سلامت و رفاه خود و خانوادهاش را از حیثخوراک و مسکن و مراقبتهاى طبى و خدمات لازم اجتماعى تامین کند.»
در این دو ماده ضمنا تایید شده است که هر مردى که عائلهاى تشکیل مىدهد باید متحمل مخارج و نفقه زن و فرزندان خود بشود;مخارج آنها جزء مخارج لازم و ضرورى آن مرد محسوب مىشود.
اعلامیه حقوق بشر با اینکه تصریح مىکند که زن و مرد داراى حقوق مساوى مىباشند،نفقه دادن مرد به زن را با تساوى حقوق زن و مرد منافى ندانسته است. علیهذا کسانى که همواره به اعلامیه حقوق بشر و تصویب آن در مجلسین استناد مىکنند،باید مساله نفقه را یک مساله خاتمه یافته تلقى کنند.و آیا غرب پرستانى که به هر چیزى که رنگ اسلامى دارد نام ارتجاع و تاخر مىدهند،به خود اجازه خواهند داد که به ساحت قدس اعلامیه حقوق بشر هم توهین کنند و آن را از آثار مالکیت مرد و مملوکیت زن معرفى کنند؟
از این بالاتر اینکه اعلامیه حقوق بشر در ماده بیست و پنجم چنین مىگوید:
«هر کس حق دارد که در موقع بیکارى،بیمارى،نقص اعضاء،بیوگى،پیرى یا در تمام مواردى که به علل خارج از اراده انسان وسایل امرار معاش از دست رفته باشد،از شرایط آبرومندانه زندگى برخوردار شود.»
در اینجا اعلامیه حقوق بشر گذشته از اینکه از دست دادن شوهر را به عنوان از دست دادن وسیله معاش براى زن معرفى کرده است،بیوگى را در ردیف بیکارى، بیمارى،نقص اعضاء ذکر کرده است;یعنى زنان را در ردیف بیکاران و بیماران و پیران و افراد ناقص الاعضاء ذکر کرده است.آیا این یک توهین بزرگ نسبتبه زن نیست؟ مسلما اگر در یکى از کتابها یا دفترچههاى قانونى مشرق زمین چنین تعبیرى یافت مىشد، فریاد اعتراض به آسمان بلند بود،همچنانکه نظیر آن را در مورد بعضى قوانین ایران خودمان دیدیم.
اما یک انسان واقع بین که تحت تاثیر هو و جنجال نباشد و تمام جوانب را ببیند، مىداند که نه قانون خلقت که مرد را یکى از وسایل معاش زن قرار داده و نه اعلامیه حقوق بشر که«بیوگى»را به عنوان از دست دادن وسیله معیشتیاد کرده است و نه قانون اسلام که زن را واجب النفقه مرد شمرده است،هیچ کدام به زن توهین نکردهاند، چون این یک جانب قضیه است که زن نیازمند به مرد آفریده شده است و مرد نقطه اتکاء زن شمرده مىشود.
قانون خلقتبراى اینکه زن و مرد را بهتر و بیشتر به یکدیگر بپیوندد و کانون خانوادگى را-که پایه اصلى سعادت بشر است-استوارتر سازد،زن و مرد را نیازمند به یکدیگر آفریده است.اگر از جنبه مالى مرد را نقطه اتکاء زن قرار داده است،از جنبه آسایش روحى زن را نقطه اتکاء مرد قرار داده است.این دو نیاز مختلف،بیشتر آنها را به یکدیگر نزدیک و متحد مىکند.
2- نساء 7.
3- اعراف 189
در قسمت قبل تعدادی از عوامل تهدید کننده ی پایداری خانواده را ارائه کردیم اینک در ادامه ی این عوامل می خوانیم ...
یکی از عواملی که کانون مقدس خانواده را تهدید می کند ، دیرآمدن به خانه به ویژه از طرف شوهر است. شوهری که ساعت های متوالی ، زنش را تنها در خانه رها می کند و وقت خود را با دوستان مجرد خود به خوش گذرانی می گذراند، موجب می شود روابط خانوادگی اش مخدوش گردد. همچنین گاهی اوقات شوهر به مسافرت های طولانی قابل اجتناب می رود و خانواده را برای مدت طولانی ترک می کند و تنها می گذارد. پیامد این وضعیت چیست؟ یکی از شِکـوه های زنان از شوهران خود این است که : « شوهر من دیر به خانه می آید» یا «زمان به خانه آمدن او مشخص نیست».
گاهی اوقات بی توجهی به برخی مسائل و عدم مشارکت در امور خانه موجب می شود زن یا شوهر این بی توجهی به امور خانه را به بی توجهی و بی علاقگی به شخص خود تعمیم یا نسبت دهد. برای مثال شیرآب خراب است و چند وقت است که چکه می کند. ساعت خراب شده است و چند روز است که نیاز به تعمیر دارد. دکمه پیراهن چند وقت است افتاده و کسی به فکر دوختن آن نیست. بنابراین اگر زن یا شوهری گفت : «همسر من به فکر خانه و خانواده نیست، من برا ی او ارزشی ندارم ، او سرش به کار خودش گرم است و ...» اظهارات او می تواند نشانه های خطر و آسیب زایی خانواده محسوب شود.
عدم همکاری شوهر در امور خانه به ویژه در دوران بیماری و بارداری زن، مورد خاصی است که موجب می شود زن دلسرد شود و این وضعیت را نشانه بی علاقگی یا بی وفایی شوهر بداند. روزی پیامبر اکرم (ص) به خانه دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) رفت و دید دخترش پای دیگ نشسته و حضرت علی (ع) برایش عدس پاک می کند. از صفا و صمیمت این زن و شوهر بسیار خوشش آمد و فرمود :«مردی که به زن و فرزندش از روی محبت خدمت کند، خدا برایش خیر دنیا و آخرت می خواهد.»
یکی از هدف های ازدواج و تشکیل خانواده ، بقای نسل است . متأسفانه برخی از زنان یا شوهران به دلایل گوناگون توانایی باروری ندارند و نازا هستند. این عامل موجب می شود که روابط زناشویی مختل و یا منجر به انحلال خانواده گردد. البته پذیرش یک کودک به فرزندخواندگی می تواند راه مناسبی برای حل این مشکل باشد . به طور معمول زن ها بیشتر از مردها دچار عقیمی و نازایی می شوند. شایان ذکر است که زن های نازا احساس های ضد و نقیض دارند و چه بسا دچار اضطراب می شوند. نازایی دلایل گوناگون دارد که خوشبختانه در سال های اخیر پیشرفت های علمی چشمگیری برای درمان آن به عمل آمده است . به هرحال عقیم بودن یکی از زوجین می تواند یکی از موارد صدور جواز طلاق باشد. با وجود این ، تأثیر «داشتن فرزند» یا «نداشتن فرزند» بر آسیب پذیری خانواده به وضوح مشخص نیست و پژوهشگران گزارش های متناقضی را منتشر کرده اند.
یکی از هدف های ازدواج ، پاسخگویی به نیازها است . متأسفانه برخی از افراد به دلائل گوناگون دچار سردمزاجی هستند و قادر به ارضای مطلوب نیازهای همسر خود نیستند . این وضعیت در درازمدت آسیب زاست و هر یک از زوجین باید با شجاعت و صداقت به این مشکل توجه کند و با مشورت با افراد متخصص مانند روان پزشک، متخصص کلیه و مجاری ادرار و متخصص روان شناسی و مشاور خانواده به حل و فصل آن بپردازد.
سردمزاجی یکی از شایع ترین اختلال هایی است که به جز موارد نادری که نتیجه اختلال در کار غدد جنسی است، اغلب جنبه روانی دارد.
روابط زناشویی نوعی معامله فیزیولوژیک و عاطفی میان زن و شوهر است که یکی از مهمترین عوامل رضایت عاطفی و روانی متقابل بین زن و شوهر است . قابل ذکر است که نقش عوامل روانی در چگونگی عمل زناشویی زن بیشتر از مرد حائز اهمیت است و گاهی اوقات زن ، سردمزاجی را به عنوان مکانیسمی علیه بدرفتاری های شوهر به کار می برد. از این رو شوهری که در این مورد از همسر خود شکایت دارد باید ابتدا خود زمینه های عاطفی مثبت را در همسرش به وجود آورد.
در میان عواملی که سلامت خانواده را تهدید می کنند، عوامل گوناگونی وجود دارد که برشمردن همه آنها کار بسیار دشواری است و به طور کامل نمی توان آنها را مورد بحث قرار داد. لذا به طور اختصار باید عوامل زیر نیز مورد توجه قرار گیرند.
- بداخلاقی وعدم تحمل اخلاق یکدیگر ( عدم توافق اخلاقی)
- افراط و تفریط در نظم و انضباط
- کار و اشتغال بیش از حد
- عدم تعادل روانی و عاطفی
- خودپسندی ها و خودخواهی ها
- عدم آشنایی و رعایت حقوق یکدیگر
- ازدواج تحمیلی ، مصلحتی و شتابزده
- توجه به ظواهر و امورمالی
- ندادن نفقه و عدم تأمین نیازهای مادی
- بیماری های جسمانی و روانی ( بیماری های مسری و عفونی )
- اعتیاد به مواد مخدر و الکل و کشیدن سیگار
- زندانی بودن زوج یا زوجه
- بی بند و باری در معاشرت ها
- اختلالات عاطفی و شخصیت ( مثل لجبازی و یکدندگی و غرور کاذب )
- مصرف گرایی و تجمل گرایی
- عدم رعایت عدالت و انصاف
- بدبینی و سوء ظن
- اختلاف زیاد زوجین از نظر سن و تحصیلات
- پایین بودن سن ازدواج
- عدم تناسب علاقه ها و رغبت ها
- عدم اشتغال زن در خارج از خانه بدون رضایت شوهر
- پیروی از آرزوها و استمرار برنامه های دوران تجرد
- تحقیر و تمسخر همسر
کاربر محترم این مطلب در 4 قسمت ارائه می شود.
زندگی مشترک همواره با دورنمایی زیبا برای زوجین آغاز می شود ؛ اما به دلیل تفاوت هایی بین زن و شوهرها که ناشی از تربیت در دو محیط متفاوت است و همچنین عدم شناخت کافی ، پس از چندی مشکلاتی بروز می کند که چنانچه با تدبیر و درایت با آنها برخورد نشود، می تواند بنیان زندگی خانوادگی را به مخاطره بیندازد. برای به حداقل رساندن این خطر، و نشان دادن راهکارهایی دراین ارتباط ، مطلب زیر را به نظرتان می رسانیم .
بدون شک کانون خانواده ای که در آن ، میان زن و شوهر و اعضای خانواده انس و الفت نباشد، کانونی است همچون جهنم سوزان که نخستین آثار سوء خود را بر سلامت روانی و جسمانی اعضا باقی می گذارد. کودکان در چنین خانواده سرد و بی روح ، از ناامنی و آشفتگی عاطفی و اضطراب رنج می برند و احتمال ظهور و بروز ناهنجاری های عاطفی و رفتاری در آنان زیاد است . زیرا سرنوشت والدین و فرزندان با یکدیگر گره خورده و رفتار هریک آثار و پیامدهایی بر رفتار دیگری دارد.
متأسفانه یکی از بزرگترین مشکلات اجتماعی در جامعه کنونی انسان ها، ستیزه ها و دعواهای خانوادگی است که ارکان خانواده را متزلزل می کند و سلامت روانی اعضای آن را به خطر می اندازد. آسیب ها و ستیزه های خانوادگی پدیده ای بسیار پیچیده و چند وجهی است و باید از دیدگاه های گوناگون روانی ، اجتماعی ، اقتصادی ، حقوقی و ارتباطی مورد مطالعه قرار گیرد. شاید همان طور که هر انسانی یکتا و منحصر به فرد است ، زندگی مشترک هر زوج جوانی نیز یکتا و منحصر به خودش باشد. با وجود این ، پرداختن به موضوع «آسیب شناسی خانواده» به منظور دست یافتن به راهبردهای پیشگیری ، یکی از مهمترین ضروریات آموزش خانواده است، چون بدون شناخت علل و عوامل ، دستیابی به راه های درمان و اصلاح امکان پذیر نخواهد بود.
سخن از آسیب شناسی خانواده ، سخن از عواملی است که بهداشت روانی خانواده و ازدواج را تهدید می کند. هدف این بخش از مطلب آن است که عوامل ناپایداری ازدواج و گسسته شدن ارکان خانواده، مورد شناسایی و علت یابی قرار گیرند. یک زوج جوان ، آگاهانه و عاشقانه ازدواج کرده اند، لیکن در حال حاضرعواملی کانون زندگی مشترک آنها را تهدید می کند. در بیان اهمیت آسیب شناسی خانواده باید متذکر شد که ریشه اکثر ناهنجاری های رفتاری ، عاطفی، اجتماعی و اخلاقی افراد یک جامعه ، از خانواده بحرانی سرچشمه می گیرد. از این رو هدف از آسیب شناسی خانواده، از سویی شناخت علل و عواملی است که موجب عدم موفقیت ازدواج و شکل گیری مشکلات خانواده می شوند و از دیگر سو ارائه روش های پیشگیری مورد نظر است.
1- پیش از ازدواج
2 - هنگام ازدواج
3 - پس از ازدواج
در اینجا آسیب شناسی خانواده در مرحله پس از ازدواج و تشکیل خانواده مورد نظر است. زندگی زوجین در آغاز ازدواج معمولا همراه با صلح و دوستی و آرامش است، لیکن هفته ها و ماه های بعد، گاه برخوردها، حسابرسی ها و ستیزه ها شروع می شود و مسائل و مشکلات بروز می کند. براساس مطالعات و تحقیقات انجام شده ، آسیب های گوناگونی ( مرئی و نامرئی) مانند سست شدن باورهای مذهبی ، بدآموزی ، تنوع طلبی ، خیال پردازی، مصرف گرایی و نظایر آن استحکام و سلامت خانواده را تهدید می کنند و هر یک از آنها مانند یک شبکه یا مجموعه ای از عوامل دست به دست هم می دهند و موجب تزلزل و آسیب پذیری خانواده می شوند. در قسمت های بعد به اختصار به برخی از مهمترین عوامل آسیب زا و سپس به راه های پیشگیری از آسیب پذیری خانواده می پردازیم.
اعتیاد ، درمان ، راه کارهای مناسب
ما اعتقاد داریم که اعتیاد یک جایگزین مزمن است ، بیماری مزمن نیست برای شرح کامل این موضوع مقاله ی مورد نظر توسط آقای مهندس دژاکام در اردیبهشت 84 نوشته شده که می خوانید .
با تشکر از ماهنامه همراه که شرایط بسیار مناسبی برای مطرح کردن ایده ها و نظرات مختلف در مقوله اعتیاد را فراهم نموده است. مقاله زیبای درمان چیست را که اندیشه های دفتر مقابله با جرم و موادمخدر سازمان ملل مطرح می نماید را در نشریه همراه شماره 13 رویت نمودم . خیلی خوشحال شدم و با دقت مقاله را مورد مطالعه قرار دادم. این نوشته مرا بران داشت تا دیدگاه خود را که در کنگره 60 در بوته آزمایش قرار گرفته و پاسخ مناسب در پی داشته است را در مورد اعتیاد و درمان آن به نگارش درآورم. زیرا برای معالجه هر نوع بیماری ، اول شرط لازم ، تشخیص بیماری است ، به عبارت دیگر اول بایستی بدانیم دقیقاً کجای جسم بیمار دچار آسیب شده یا از تعادل خارج گردیده است تا سپس راهکاری مناسب را با درنظر گرفتن طول درمان مشخص نماییم. البته در این مقاله مسأله بیماری اعتیاد فقط از نظر جسمی یا فیزیولوژی مورد بررسی قرار گرفته است.
اکنون نگاهی میاندازیم به تشخیصی که متخصصین از اعتیاد ارائه نمودهاند. طبق تعریفی که متخصصین از اعتیاد مطرح می کنند :
الف : اعتیاد مسمومیت مزمن است .
ب : اعتیاد وابستگی دارویی است یا وابستگی به موادمخدر .
اعتیاد مسمومیت مزمن است
امروزه طبق آمار سازمان ملل حدود 185 میلیوننفر در سراسر جهان درگیر اعتیاد هستند ، اگر این تعریف که اعتیاد مسمومیت مزمن است غلط باشد، که به نظر ما همین طور است ، میلیونها معتاد و هزاران پزشک و متخصص و مسئولین مختلف در سراسر گیتی گمراه شده اند. در این صورت چه کسی میخواهد پاسخ این اشتباه علمی را بدهد ؟
اعتیاد مسمومیت مزمن نیست ! چرا ؟
چون وقتیکه مسأله مسمومیت مطرح میگردد ، عنوان سم به میان می آید و وقتیکه چنین شد ، به دنبال سمزدایی می رویم.
اکنون باید گفت موادمخدر اصلاً سم نیستند.
مثلاً : هرویین اسم علمی آن دیاستیلمرفین است ، ( از یککیلو مرفین 900 گرم هرویین ساخته میشود ) و هر روز از مرفین در امور پزشکی بعنوان یک داروی بسیار مؤثر و مفید استفاده میگردد. تریاک هم شامل : مرفین ، کدیین ، پـاپـاورین و ترکیباتی دیگر است که در پزشکی کاربرد بسیار دارند. در حشیش و گرس هم مادهای وجود دارد بنام THC که در گذشته در پزشکی مصرف ویژهای داشت. شاید گفته شود اگر زیاد مصرف شود مثل سم عمل میکند ، ما هم قبول داریم هر دارویی که بیش از اندازه استفاده شود اثر کشنده دارد (مثل انواع قرصهای روانگردان و آرامبخش و خوابآور و حتی ویتامینها ).
اصولاً سمی بودن ، امر نسبی است و لذا میتوان تعریف ذیل را ارائه نمود :
هرگونه ماده خارجی ( بصورت گاز ، مایع ، جامد ) از هرطریق وارد جسم گردد و جسم را از تعادل خارج نماید و به سمت مرگ سوق دهد ، سم تلقی میگردد. بنابراین وقتیکه کسی را مار میگزد ، بلافاصله او را به بیمارستان منتقل میکنند و کاری میکنند که سم مار از بدنش خارج گردد ، چون سم مار عامل خطرناک و کشنده است و بایستی سریعاً از جریان خون خارج شود. این عمل را سمزدایی میگویند. فردی که به تریاک عادت ندارد ، اگر بیش از یکگرم تریاک بخورد ، اثر کشنده و سمی دارد و او را بایستی بلافاصله سمزدایی نمود و یا اگر تعداد زیادی قرص بخورد ، همین عمل سمزدایی انجام میگیرد.
از این اشتباه علمی فاحش تعجب میکنم همین طور از اینکه چگونه متخصصین و دانشمندان به این نکته توجه نمیکنند. اکنون برای روشن شدن این اشتباه فاحش ، سوالات ذیل را مطرح مینمایم .
سئوال اول : فرض کنیم فردی به مدت 2 سال 8 واحد مرفین در بیمارستان به او تزریق شود ، اکنون پزشک معالج می خواهد مرفین او را قطع کند چه عملی انجام میدهد ؟
الف : آیا او را سمزدایی میکند ؟
ب : آیا مرفین مصرفی او را تیپر میکند ؟
سئوال دوم : فرض کنیم شخصی 10 سال تمام از داروهای آرامبخش ، خوابآور ، ضدافسردگی ، کدییندار ، کورتن و غیره استفاده میکند ، برای قطع داروی او در صورت ضرورت چه عملی انجام میدهیم ؟
الف : آیا او را سمزدایی میکنیم ؟
ب : آیا داروی مصرفی او را تیپر میکنیم ؟
حتماً پاسخ خواهند داد داروی او را تیپر میکنیم ، چون اگر سمزدایی کنیم و بخواهیم بقایای دارو را از بدن شخص خارج کنیم ، تخریب زیادی به شخص وارد می شود و حتی در شرایط خاص ممکن است باعث مرگ شخص گردد.
سئوال سوم : فردی 20 سال تمام هرویین و یا تریاک مصرف میکرده ، حالا میخواهیم مواد مصرفی او را قطع کنیم ، حالا چه عملی بایستی انجام بگیرد ؟
1 ـ آیا سمزداییاش میکنیم ؟
2 ـ آیا مواد مصرفی او را تیپر میکنیم ؟
حتماً خواهید گفت هرویین و تریاک با دارو فرق میکند و موادمخدر محسوب میشود. اینها سم هستند و باید سمزدایی صورت گیرد و برای محکمکاری یک دارو هم بدهیم که اگر پس از سمزدایی ، هرویین و تریاک مصرف کرد ، گیرندههای موادمخدر در بدنش مسدود گردد و اثر نکند. کارشناسان استناد می کنند به اینکه ابتدا این حالت را روی موشها آزمایش کردهاند و پاسخ خوب بوده است. بیچاره موشها !
در اینجا لازم است متذکر بشویم بحث ما بحث علمی است و با تلقی عامیانه و برداشت جامعه و نگاه قانون کاری نداریم ، بحث فیزیولوژی انسان است .
اکنون سئوال آخر من این است : مگر نه اینکه نام هرویین اسم قراردادی یا تجاری دیاستیل مرفین است ؟ و نام تریاک اسم قراردادی یا تجاری مجموعه داروهای مرفین ، کدیین ، نارکوتین ، نارسئین و پاپاورین است و تریاک یک ترکیب وحشتناک و فوقالعاده قوی از انواع داروهای مسکن ، آرامبخش ، دوپینگ ، عادتآور و . . . میباشد. بنابراین ما با تریاک و هرویین و اسم عامیانه موادمخدر سرکار نداریم ، اگر به اسم اصلی و علمی آنها توجه میشد ، مسئله خیلی براحتی حل میشد و همان کاری را که برای سایر داروها انجام میدادند برای موادمخدر هم انجام میگرفت.
اکنون سم نبودن موادمخدر را با مثال دیگری نشان میدهیم.
فردی که به تریاک عادت ندارد اگر بیش از یکگرم تریاک بخورد آثار مسمومیت در او ظاهر میگردد و به سمت مرگ میرود. حال اگر فرد دیگری معتاد به تریاک باشد و روزانه 10 گرم تریاک را بصورت خوراکی مصرف کند وقتی که مصرف میکند به سمت تعادل حرکت میکند و اگر مصرف نکند ، به سمت عدمتعادل میرود و البته احتمال مرگ هم در شرایط خاص یرای او وجود دارد. بنابراین این چگونه سمی است که برای یکی مایه مرگ است و برای دیگری مایه حیات ؟!
به دیگر سخن ، اگر مرفین ، دیاستیلمرفین ، کدیین ، نارکوتین ، نارسئین و پاپاورین ، در جهان پزشکی سم تلقی میگردند ، بنابراین میتوان هرویین و تریاک را هم سم تلقی نمود ، در این صورت بایستی این سموم را از جهان پزشکی خارج کرد چون داروهائی مثل شربتهای سینه و یا قرصهایی که حاوی کدیین هستند و یا مرفین و سایر مشتقات تریاک که درجهان پزشکی کاربردهای مفید و موثری دارند ، سمهایی هستند که ما دانسته بخورد انسانها میدهیم.
علمی که تجربه شده باشد ، سندی بدون نقص است
همه میگویند ، ما هم میگوئیم که راههای زیادی برای درمان اعتیاد وجود دارد ، ولی راه درست و صحیح و یا به عبارتی صراطمستقیم فقط یکراه است. نکته مهم این است که برای رسیدن به مقصد ، سه اصل ذیل لازم و ضروری است :
الف : مبدا
ب : مقصد
ج : هدف
برای معالجه هرگونه بیماری بایستی 3 اصل فوق درنظر گرفته شود. مثلاً برای فردی که سرطان دارد :
مبدا : تشخیص نوع و پیشرفت بیماری ، مقصد : شیمی درمانی یا جراحی و هدف : مهار بیماری است.
ممکن است گفته شود برای مسافرت یا بیماری ، مبدا مهم نیست بلکه مقصد اهمیت دارد ، ولی ما در پاسخ میگوییم اگر شما در نقطهای قرار دارید باوجود اینکه نقشه ، قطبنما و تمامی تجهیزات لازم را دارید ، امّا نمیدانید در کجای زمین هستید و در چه نقطهای قرار دارید ! چگونه میخواهید به طرف مقصد حرکت کنید و یا برای درمان یک بیماری که نمیدانیم بیماری فرد چیست ، چگونه میخواهیم او را درمان نماییم ؟ بنابراین برای درمان هر بیماری ، ابتدا لازم است مبدا را که همان تشخیص کامل بیماری است ، مشخص کنیم که بیمار در چه نقطهای قرار دارد و دقیقاً کدامین قسمتهای جسم دچار مشکل شده است.
حال این سئوال را مطرح مینمایم.
فرد معتاد از نظر جسمی یا فیزیولوژی در چه نقطهای قرار دارد ؟ البته در این بحث و بررسی فقط و فقط مسئله جسم و فیزیولوژی مطرح است و بررسی روان ، جامعه ، تفکر و اندیشه که در درمان اعتیاد مهم هستند را کنار میگذاریم .
حال مبداء ، مقصد و هدف روشهای درمانی موجود را در سراسر گیتی که به نام درمان در قسمت جسم یا درمان فیزیکی یا فیزیولوژی فرد معتاد عمل مینمایند ، مورد کاوش قرار میدهیم .
نگاهی به روشهای ترک یا درمان فیزیکی اعتیاد
مبداء یا تشخیص : وجود مقداری سم یا موادمخدر در جسم بیمار_
مقصد : خارج کردن سمها از جسم بیمار به روشهای گوناگون
هدف : منفی بودن آزمایش ادرار که نشان خروج سم است..
اکنون خواهش میکنم کسانیکه زبانی جز زبان علم ندارند ، پاسخ مرا بدهند. به اعتقاد اینجانب تئوری سمزدایی برمبنای اندیشههای خیالی و نادرست بنیان گردیده و در تجربه با شکست کامل مواجه شده است ، مگر نه اینکه اصلاً علم پزشکی برمبنای تجربه عمل مینماید ؟ تجربهای که همیشه با شکست مـواجه گردیده ، چرا نباید مورد تردید قرار بگیرد ، هرچند در تمامی کتب علمی از آن به عنوان یک روش نام برده شده است. شکست خوردگان درنهایتخواهند گفت : اعتیاد درمان ندارد.
اعتیـاد جـایگـزیـنـی مـزمـن است
یعنی موادمخدر بیرونی ، چه گیاهی و چه شیمیایی و حتی الکل ، جایگزین موادمخدر و یا مواد شبهافیونی طبیعی جسم انسان یا فرد معتاد شده است. برای مثال : موادمخدری مثل تریاک و هرویین ، جایگزین مواد طبیعی بدن انسان مثل دینورفین شده اند که تا 200 برابر مرفین قدرت دارد و یا اندرفین که 30 تا 70 برابر قدرت دارد و یا انکفالین و به طور کلی ، تمامی سیستمهای تولیدکننده موادمخدر طبیعی جسم فرد معتاد که میتوان آن را سیستم بیوشیمی افیونی نام نهاد. البته به دلیل مصرف مکرر موادمخدر و ورود مرفین خارجی به بدن ، موادمخدر طبیعی از چرخه حیات ، خارج و یا منهدم گردیدهاند و برای درمان ، بایستی این سیستمها دوباره راه اندازی شوند. تجربه نشان داده است برای ترمیم این سیستمها حدوداً یازدهماه زمان لازم است ، آنهم با روش صحیح ، زیـرا بیش از 95درصد حالت عدمتعادل فرد معتاد و عودهای مکرر پس از قطع مواد با سمزدایی ، مربوط به این قسمتها میباشد . بنابراین برای درمان اعتیاد در قسمت جسم مبـدا ، مقصد و هدف را بهگونهای دیگر مطرح مینمائیم :
مبداء یا تشخیص : تعیین میزان تخریب سیستمهای شبهافیونی جسم
مقصد : بازسازی آنها در طول یازدهماه .
هدف : برطرف شدن مشکلات روانی و روحی و رسیدن به تعادل و جلوگیری از عودهای مجدد .
دیدگاهی دیگر ( کنگره 60 )
تشخیص بیماری :
هرگاه فردی بیش از 3 سال بطور مرتب روزانه موادمخدری همچون هرویین ، تریاک ، حشیش ، انواع قرصها ، الکل ، کوکایین ، شیشه و هرمادهای که در اثر مصرف آن انسان را از حالت تعادل طبیعی خارج میشود ، مصرف نموده باشد ، سیستمهای شبهافیونی جسم او تخریب شدهاند ، خواه فقط یک ماده باشد ، مثل تریاک ، الکل ، هرویین ، کوکایین و قرص ، یا چند ماده مثل هرویین با قرص یا حشیش با الکل یا هرویین و تریاک و قرص .
مقصد یا روشدرمان :
جسم انسان دارای سیستمی است که تا زنده است خودش ، خودش را ترمیم مینماید ، مشروط به اینکه شرایط مناسب را برای او فراهم نماییم. بنابراین بهترین روش ، کاهش تدریجی یا تیپر کردن همان موادمخدر مصرفی میباشد که در پلههای 21 روزه با کاهش مصرف موادمخدر مرحله قبلی ، انجام میگیرد و در این کاهش بعضی مواد که از یک خانواده میباشند میتوانند جایگزین یکدیگر شوند . مثلاُ در کاهش هرویین میتوان تریاک را جایگزین نمود . پس از سهروز قطع کامل هرویین ، روزانه نیمگرم تا یکگرم تریاک در دو وعده بصورت خوراکی مصرف می شود و برای سایر مواد ، روش جایگزینی بقرار زیر میباشد :
تریـاک با تریاک ، الکــل با الکـل ، حشیش با حشیش ، کوکایین با کوکایین و درشرایط خاص با تریاک ، انواع قرصها با تریاک ، هرویین با تریاک.
طول زمان درمان برای فردی که 3 سال معتاداست با کسی که 20 سال مواد مصرف کرده و برای کسی که نیمگرم مواد مصرف میکند یا شخصی که 20 گرم مواد مصرف میکند ، یکسان و یازدهماه میباشد ، مثل کاشت گندم چه یک مشت بکاریم و چه یک خروار ، زمان برداشت محصول یکی است و یا مثل زایمان که بستگی به سن و نژاد و نسل و چاق و لاغری ندارد.
هدف : رسیدن به تعادل جسمی و روانی
هیچ چیز در جهان نمیتواند جایگزین موادمخدر برای فرد معتاد بشود. نه پول ، نه مقام ، نه همسر ، نه خدا و نه چیز دیگری. تنها چیزی که میتواند جایگزین موادمخدر بشود ، موادمخدر طبیعی جسم او میباشد. چون با راهاندازی سیستمهای شبهافیونی جسم او ، کاملاً موادمخدر طبیعی خوب ، سالم ، بدون هزینه و بدون تخریب دراختیار او قرار میگیرد و اکثر مشکلات که آنها را به مشکلات روحی و روانی منصوب میکنیم ، کاملاً محو میگردد .
جایگزین دارو :
از آنجائیکه تمامی مواد شبهافیونی که جسم انسان تولید میکند هنوز کشف نشده است ، به این دلیل ، در گام نخست ، مصرف همان موادمخدر مصرفی ، بهـترین ، کمخطرترین و مناسبترین گزینه میباشد که با کاهش حساب شده به سیستمهای جسم فرصت میدهد که خود را بازسازی نمایند ، البته در شرایطی که قانون و جامعه اجازه این کار را نمیدهد ، بهتر است فقط از یک داروی استاندار استفاده شود. مثلاً برای جایگزینی متادون بجای تریاک یا هرویین اول بایستی میزان مصرف متادون با درنظر گرفتن میزان مصرفی موادمخدر شخص و دفعات مصرفی او تعیین گردد. لازم به ذکر است عمل جایگزینی حدوداً یکماه زمان میبرد تا سیستمهای شخص آنرا بپذیرند ، سپس مرحله کاهش پلهای یا تیپر کردن در فاصله پلههای 21 روزه انجام گیرد تا در کاهش هر پله ، جسم خود را بازسازی و مواد شبهافیونی خود را دوباره تولید نماید. و از دادن هرگونه داروی کمکی مثل خوابآور ، ضدافسردگی و آرامبخش جداً خودداری گردد چون جلوی فرایند زاینده بهبودی سیستم ها را سد مینماید و نمیگذارد جسم خودش ، خودش را ترمیم نماید. در ضمن شخص به آرامی اعتیاد جدیدی را نیز تجربه خواهد کرد ، که همانا اعتیاد به قرصها میباشد.
اعتیاد وابستگی دارویی است :
عدهای معتقداند اعتیاد وابستگی دارویی است ، اگر اعتیاد وابستگی دارویی است ، بازهم بایستی دلیل آن کاملاً مشخص گردد که چرا معتاد بایستی دارو مصرف نماید و این دارو به مصرف کجای جسم میرسد و بایستی دقیقاً دلایل آن را بدانیم و روشی که میتوان وابستگی را بطور علمی از بین برد چگونه است و پروتکل درمانی آن چیست. به اعتقاد اینجانب این تعریف هم ما را به مقصد هدایت نمیکند.
درمان اعتیاد به طور کلی سه مؤلفه دارد .
الف ـ جسم
ب ـ روان
ج ـ جهانبینی
اگر فردی بیش از سه سال بطور روزانه و مرتب از موادمخدر استفاده نماید ، در سیستمهای بیوشیمیایی شبهافیونی جسم خود تخریب ایجاد نموده و موادمخدر بیرونی جایگزین موادمخدر درونی جسم او گردیده است و در اثر قطع مصرف موادمخدر و بدلیل اینکه مواد شبهافیونی جسم دچار مشکل شدهاند ، اختلالاتی در جسم بوجود میآید که در اثر آن اختلالات ، جسم عکسالعمل نشان میدهد که این عکسالعملها شامل دو گروه عمده اند که نقطه کور درمان یا ترک اعتیادهای ناموفق و متداول امروزی در آن تبلور می یابد.
الف : عکسالعملهای آشکار
ب : عکسالعملهای پنهان
عکسالعملهای آشکار
درصورت نرسیدن موادمخدر ( خانواده تریاک و مشابه ) به شخص مصرفکننده و یا قطع ناگهانی موادمخدر مصرفی ، عکسالعملهایی در جسم شخص معتاد ظاهر میشود ، که بسته به نوع مواد مصرفی ، مقدار و تعداد دفعات مصرف در 24 ساعت پس از چند ساعت از دیر شدن نوبت مصرف آغاز میشود. عکسالعملهایی که به آرامی شروع میشود و پس از 24 ساعت به اوج خود میرسند ، شامل موارد ذیر است :
عطسههای پیدرپی بیخوابی
آبریزش ازبینی استخوان درد ، در مچپا و بازوها
عـرقکـردن پرشپا
اسهـال خمیازه پشتسرهم
گرفتگی عضلات پا و گردن
در این عوارض اگر از دارو هم استفاده نشود ، مکانیزم جسم حداکثر پس از یکهفته خودبهخود باعث میگردد که جسم انسان بطرف تعادل میل نماید و پس از طی دوهفته به حداقل خود میرسد ولی بازهم ادامه دارد .
درمان در مرحله عکسالعملهای آشکار
برای درمان در این مرحله هماکنون از روشهایی استفاده میشود ، که در درمان قطعی اعتیاد چندان اهمیتی ندارد و مخرب نیز هست چون به سیستمهای شبه افیونی جسم یک شوک مخرب وارد می نماید که شاید تا آخر هم قابل جبران نباشد و این سیستمها قادر به بازسازی خود نشوند. به عبارت دیگر ، چون موادمخدر طبیعی جسم از کار افتاده است و موادمخدر بیرونی مثل یک ستون زیر سقف تعادل شخص معتاد قرار گرفته است ، با قطع ناگهانی موادمخدر بیرونی مثل آن میماند که ستون زیر سقف تعادل جسم شخص را یک مرتبه برداریم که قطعاً سقف فرو خواهد ریخت. شرط عقل آن است که ستون اصلی جسم را به آرامی ترمیم نماییم و هماهنگ با آن بار ستون مصنوعی موادمخدر بیرونی را کم نماییم .
روش هایی که اکنون اعمال می شود عبارتند از :
1 ـ از طریق پزشک با استفاده از دارو ، بمدت یک یا دوهفته
2 ـ از طریق طب سوزنی همراه با دارو
3 ـ کاهش موادمخدر مصرفی در یک یا دوهفته (روش سنتی)
4 ـ از طریق روشهای خشن و قوه قهریه مثل شلاق درمانی ، زندان درمانی در منزل ، بستن معتاد به تخت و یا طناب پیچ کردن
5 ـ سم زدایی سریع و فوق سریع که بسیار تا بسیار مخرب است
6 ـ با روش سقوط آزاد یا قطع ناگهانی و داوطلبانه موادمخدر
7 ـ ورزش درمانی ، موزیک درمانی ، جادو درمانی ، جن درمانی و . . .
ظاهراً تمامی روش های فوق برای ترک اعتیاد در مقطع بروز عکسالعملهای آشکار مؤثر است ، چون فرد معتاد اگر آزمایش ادرار بدهد ، آزمایش منفی است یعنی موادمخدر در ادرار شخص نیست بنابراین به غلط می گویند کار درمان جسمی یا فیزیکی یا فیزیولوژی تمام است و فرد معتاد از نظر جسمی مشکلی ندارد و بقیه مشکلات معتاد ، روحی ، روانی و رفتاری است که بایستی درمان شود مثلاً با گفتار درمانی یا گروه درمانی ، تصور می کنند چون اسهال فرد معتاد بهبود یافته ، دیگر مشکل جسمی ندارد . تعجب میکنم از این همه اشتباه دانشمندان و متخصصین علم !
عکس عکس العمل های پنهان
این مرحله که حساسترین و سرنوشتسازترین مرحله درمان اعتیاد بوده و همیشه از چشم متخصصان پنهان مانده است و اگر هم پنهان نبوده به آن توجه جدی نمیکردند و ساز و کار آن را نمیدانستند که چگونه و در چه مدتی بایستی این مرحله را سپری نمود و جسم را ترمیم نمود !
البته مشکلات این مرحله در مرحله اول هم وجود داشتند ولی انسان کمتر متوجه آنها میشد. برای مثال کسی که در مرحله نخست دچار اسهال شدید گردیده و مرتب دلپیچه دارد و به طرف توالت میرود ، هرگز افسردگی را حس نمیکند. این مشکلات عبارتند از :
1 ـ افسردگی 2 ـ ناامیدی
3 ـ گوشهگیری 4 ـ عدممیل به زندگی
5 ـ کمحوصلگی 6 – زود خستهشدن
7 ـ بیخوابی 8 ـ تنبلی
9 ـ کندذهنی یا فراموشی 10 ـ گریه کردن
11 ـ ترشح بزاق چسبناک در گلو 12 ـ بیدارشدن میل جنسی
13 ـ ناتوانی جنسی ( انزال سریع )
نکته بسیار مهم :
مشکلات فوقالذکر هیچکدام در مرحله نخست منشا یا ریشه روانی ندارند ، درصورتیکه اکثر قریب به اتفاق متخصصین ریشه این مشکلات را علتهای روانی میدانند و میخواهند با گفتار درمانی و یا گروه درمانی آن را حل نمایند ، درصورتی که این اختلالات در اثر ضعیف شدن سیستم ضد درد بدن انسان و عدم تولید یا بازدهی نامناسب سیستمهای تولیدکننده مواد شبهافیونی و شبهمرفینی جسم انسان است که کاملاً ریشه فیزیولوژی دارد. بایستی برای معالجه بهگونهای عمل شود که این سیستمها به آرامی دوباره کار خود را شروع نمایند و دادن داروهای خوابآور ، ضدافسردگی و روانگردان بعنوان داروهای کمکی به بیمار نه تنها کمکی به او نخواهد کرد بلکه باعث تخریب بیشتر سیستم افیونی جسم میگردد ، به عبارت دیگر با آب ریختن درون چشمهای که خشک شده ، نمیتوان آن را به جوشش درآورد ، بلکه بایستی بصورت اصولی و اساسی چشمه را ترمیم نمود. امروز ما با معتادین زیادی برخورد داریم که برای مثال موادمخدر را همراه با قرصهای مختلف مصرف میکنند ، اینها همان کسانی هستند که قبلاً ترکاعتیاد کردهاند اما با عود مجدد به این قرصها هم اعتیاد پیدا کردهاند. گاهی مشاهده شده اشخاصی که 60 الی 80 عدد قرص و گاهی 300 الی 400 عدد قرص (که به تصور و فکر هم نمیگنجد) مصرف میکنند !
برای ترمیم سیستمهای شبهافیونی ، تجربه نشان داده است که درصورت برنامهریزی صحیح میتوان با طی مسافت زمانی حدود 11 ماه به 90 درصد تعادل از نظر جسمی رسید. با تعادل جسم ، روان هم به تعادل میرسد. 10 درصد باقیمانده درطول زمان حل میشود ، البته مشکل جهانبینی یا نگرش فرد نسبت به خودش و جهان پیرامون و سایر انسانها هنوز به قوت خود باقی است که بایستی با شرکت در کلاسهای گروهدرمانی که از روز نخست درمان آغاز میگردد ، حل شود. لازم به توضیح است که اگر این مشکل ، یعنی جهانبینی حل نشود با برطرف شدن کلیه مشکلات جسم و روان ، شخص دوباره به اعتیاد روی خواهد آورد .
درمان در مرحله عکسالعملهای پنهان
درمان در این مرحله به یک روش ولی دونوع ماده مصرفی انجام میگیرد :
الف : استفاده از یک داروی جایگزین استاندارد
ب : استفاده از خود مادهمخدر
الف : استفاده از خود مادهمخدر
در استفاده از خود ماده مخدر ابتدا میزان مصرف روزانه و دفعات مصرف در طول 24 ساعت ، ظرف حداکثر یکهفته مشخص میگردد. هیچ لزومی ندارد ما بخواهیم میزان مصرف اولیه یا دفعات مصرف آن را کمتر از میزان مصرفی بگیریم ، چون تعادل شخص با شروع درمان بهم خواهد ریخت و ادامه راه را مشکل مینماید . درضمن با شروع درمان مواد مصرفی به سرعت کاهش مییابد. پلههای کاهش بایستی 21 روزه یا 3 هفته باشد . چون هفته اول فرد به میزان اندکی کاملاً متعادل نیست ، هفته دوم کاملاً اوضاع عادی میشود و هفته سوم مواد کاملاً فرد را سرخوش مینماید و آماده میشود برای حرکت یا کاهش بعدی. درطول زمان کاهش ، ممکن است هرگونه مشکلی مثل کمخوابی ، کمحوصلگی و یا افسردگی بروز نماید. باید بدانیم که مشکل بسیار جزیی است و حتماً بایستی صبر کند و تحمل نماید چون به سرعت جسم کمبود موادمخدر را جبران مینماید. و لازم است درنظر داشته باشیم جسم با تمام قدرت درحال ساخت و ساز میباشد و حتی بعضی از بیماریهای سابقهدار شخص مثل هپاتیت ، نارسایی یا تپش قلب ، مشکلات گوارشی ، افسردگیهای طولانی ، مشاهده شده که پس از پایان دوره درمان ، بهبود حاصل می شود و استفاده از هرگونه داروی کمکی مثل خوابآورها ، آرامبخشها ، ضدافسردگیها ، باعث جلوگیری از درمان قطعی میگردد.
میزان کاهش :
درمجموع میزان کاهش بایستی حدوداً یا 20 درصد مرحله قبلی باشد و اگر تعداد دفعات مصرف روزانه بیش از یکبار باشد ظرف مدت 5/5 ماه شایسته است به نقطه یکبار مصرف در روز برسیم و کلیه دفعات مصرف به ترتیب اولـویت یکی ، یکی حذف گردند .
این مرحله را میتوان فقط با استفاده از یکدارو استاندارد طبق روش الف درمان را به مرحله اجراء درآورد .
نکته : خارج از بحثهای قانونی و حقوقی من به تجربه دانستم که هیچ دارویی مناسبتر ، قـویتر ، کاملتر ، کمخطرتر و مفیدتر از خود موادمخدر برای درمان همان مادهمخدر نیست اما در عین حال ، تریاک بعنوان یکداروی ترکیبی با 25 آلکالویید برای درمان اکثر بیماریهای اعتیاد مثل هرویین ، انواع قرصها ، شیشه ، کوکایین ، بسیار مؤثر میباشد و خداوند هیچگونه دارویی سالمتر و مفیدتر از تریاک تاکنون خلق نکرده است .